اسیرم کرده اند.

پیشترها جنگی بود .

دشمن رویارویی بود ، تیر وتفنگی بود ،

اسیر می شدند آدم ها ،

اسارت آن شکلی همه چیزش معلوم است .

هستند جنایتکارانی که بی اینکه جنگی باشد ،

آدم را اسیر بگیرند .اسمش اسیر گرفتن نیست .

آدم ربایی است .اسارتهای دیگر هم هست ،

که نه تاریخ آغازش پیداست ،نه نام آنکه اسیرت گرفته است

در خانه ام نشسته ام  ، اما نه آزاد ،که اسیر که گروگان ،

اسیر وامی یا مالی یا کسی از نزدیکان

یا آرزوهای بی بنیاد ، یا آدمهای کج ، یا عشقهای موقتی

اسیری اسیری است .

چه  فرقی می کند کی اسیرت کرده باشد وچرا ؟

تو همانی که میتوانی ، میتوانی صدا بزنی ،

بعد بگویی حالا دیگر اسیر نیستی ، برو

 و من بعد از شنیدنش مثل اسب زین کرده

و افسار در دشت های باز و زیر رگبار بهار ،

حس کنم اسیر نبودنم را

 

روزی مردی ، عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند.

او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب انگشت او را نیش زد.

مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد، اما عقرب بار دیگر او را نیش زد. 

رهگذری او را دید و پرسید : “برای چه عقربی را که نیش می زند، نجات می دهی ؟” 

مرد پاسخ داد: “این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشقبورزم.”

چرا باید مانع  عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتا نیش می زند؟

شیخ عباس قمی در فوائد الرضوی میگوید : کاروانی از سرخس اومدند پابوس امام رضا (ع) .

یه مرد نابینایی توی اونها بود .اسمش حیدر قلی بود .

اومدند امام رضا رو زیارت کردند و از مشهد خارج شدند و در منزلیه مشهد اطراق کردند .

و به اندازهیه روز راه از مشهد دور شده بودند .

شب جووونا گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بزاریم خسته ایم بخندیم و سرگرم بشیم ....

 

  بقیه در ادامه مطلب ...چشمک

ادامه مطلب

نوشته شده در  برچسب:جملات زیبا در باره امام رضا , امام رضا (ع) , داستان , شیخ عباس قمی ,ساعت   توسط B.M 

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: دارم میمیرم گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد. گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟ فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟ 

 

بقیه در ادامه مطلب ...

ادامه مطلب

نوشته شده در  برچسب:زندگی , مرگ , داستان کوتاه , داستان زیبا , تلنگر , داستان جالب , ,ساعت   توسط B.M 

 


سالها پیش در كشور آلمان زن و شوهری زندگی می كردند که آنها صاحب فرزندی نمی شدند. یك روز كه برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ببر كوچكی در جنگل نظر آنها را به خود جلب كرد.
 
 
بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب

 

 شاید سر مسئله این باشد که خون آن مظلوم نفیس ترین و محکم ترین سند مظلومیت امام حسین علیه السلام بود و لذا می بایستی در بهترین جایی آنرا نگهداری کند و به امانت بسپارد تا روز قیامت بتواند از آن استفاده کند و زمین و زمینیان قابلیت امانتداری چنین امانتی را نداشته لذا آنرا به آسمان فرستاد و آسمانیان نیز با قبول آن تاج افتخار بر سر گذاشتند.


و دیگر آنکه حضرت سید الشهداء علیه السلام در راه خدا بسیار قربانی داده ولی با هدیه دادن خون آخرین سرباز خود خون گلوی شیرخواره و نهایت صبر در امر خداوندی و پر ارزش ترین و دل سوزترین توشه خود را تسلیم حضرت حق جل جلاله نمودند.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «حتی یک قطره ار آن خون به زمین برنگشت».
امام حسین (علیه السلام) در آن زمان فرمود:
«اللهم أحكم بیننا وبین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا».
«خدایا تو حکم نما بین ما و مردمی که ما را دعوت نمودند تا ما را یاری کنند و اکنون ما را می کشند».
در همان حال که خون حضرت علی اصغر علیه السلام را به سوی آسمان می پاشید صدایی از عالم غیب شنید که می گفت:
«دعه یا حسین فإن له مرضعا فی الجنة»
یا حسین علیه السلام! به ما واگذار علی اصغر علیه السلام را که دایه اش در بهشت منتظر است.
حضرت فرمود:
«هون علیٌ ما نزل بی أنه بعین الله تعالى»
«این مصیبت نبز بر من أسان است زیرا خدای تعالی آنرا می بیند»

"تذکرة الخواص سبط ابن جوزی ص144"

التماس دعای کربلا دارم.یاحسین

نوشته شده در  برچسب:علی اصغر (ع) , امام حسین ,ساعت   توسط B.M 

 

 برادران یوسف وقتی می‌خواستند یوسف را به چاه بیفکنند یوسف لبخندی زد

یهودا پرسید: چرا خندیدی ؟ این جا که جای خنده نیست

یوسف گفت : روزی در فکر بودم چگونه کسی می‌تواند به من اظهار دشمنی کند با این که برادران نیرومندی دارم ؟

اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که
 غیر از خدا تکیه گاهی نیست …

" ای دل پاره پاره ام , دیدن اوست چاره ام "
" اوست پناه و پشت من , تکیه بر این جهان مکن "


 

 دلم می خواهد و به شما ربطی ندارد، قبر من از قبر شما جداست و...، اما شایع ترین پاسخ بی تردید این می باشد که ای آقا؛ دلت پاک باشد سر و وضع که مهم نیست!

 

 

اما این گروه از زنان باید بدانند که سخت در اشتباه می باشند، چرا که «از کوزه همان برون طراود که در اوست» نمی شود با ظاهری که باعث جلب توجه و تحریک عده ی بسیاری از اقشار جامعه و بویژه جوانان در جامعه می گردد، ظاهر شد و بعد گفت: دلت پاک باشد، اما شاید ذکر تنها، موردی از آثار حفظ حجاب و عفاف، زنهاری باشد برای این گروه از زنان تا شاید کمی به خود آیند.

 

 

در عصر حکومت رضاشاه یکی از علمای ربانی مشهد، مرحوم آیت الله سید باقر سیستانی، سعی بسیار داشت تا به محضر مبارک امام زمان حضرت ولی عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) شرفیاب گردد. او برای رسیدن به این سعادت بزرگ، تصمیم گرفت چهل جمعه در مسجدی از مساجد زیارت عاشورا بخواند، او به این تصمیم عمل کرد و هر جمعه به قرائت زیارت عاشورا به طور کامل ادامه داد به نحوی که او خود می گوید:
در یکی از جمعه های آخر که در یکی از مساجد مشغول زیارت عاشورا بودم، ناگاه شعاع نوری را که از خانه ای در نزدیک آن مسجد دیده می شد، مشاهده کردم، حالت معنوی عجیبی پیدا کردم. از جا برخاستم و به دنبال آن نور رفتم، خود را نزدیک آن خانه رساندم، دیدم نور عجیبی از داخل آن خانه می درخشد. در را زدم و با اجازه وارد شدم. دیدم حضرت ولی عصر (عج) در یکی از اطاق های آن خانه تشریف دارند و در آن اطاق جنازه ای را مشاهده نمودم که پارچه سفیدی روی آن کشیده بودند، منقلب شدم در حالی که اشک از چشمانم سرازیر بود به آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سلام کردم، آقا جواب سلام مرا داده و فرمودند:
چرا اینگونه دنبال من می گردی؟ و آن همه رنج ها را تحمل می کنی؟ مثل این (اشاره به جنازه) باشید تا من به دنبال شما بیایم.

 

 

پس فرمود:این جنازه، جنازه بانویی است که در عصر کشف حجاب (رضاخانی) هفت سال (برای حفظ عفت خود از گزند درندگان حکومت رضاقلدر) از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند و دست تعرض به سوی او دراز نمایند و حجاب از سر او برگیرند و حال من به دلیل این عفت و پاکدامن در لحظه جان دادن نزد او آمده ام.

 


نوشته شده در  برچسب:زنان بد حجاب , بد حجابی ,ساعت   توسط B.M 

 روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، باز می‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟ 


فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند. 

مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم. 

مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بی کار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟ 

فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر” 

که ما متأسفانه فقط تو گرفتاریها و مشکلات یادمون می یاد که خدایی هم هست و و قت شادی یادمون می ره...

 
نوشته شده در  برچسب:خدا, فرشته بیکار , فرشته ,ساعت   توسط B.M 

      نمازهایت را عاشقانه بخوان،حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری،  

 قبلش فکر کن چرا داری نماز میخونی؟؟؟ 

 آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که تمام عمرداری تکرارشون میکنی 

 تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست

هـرگـز نـمـازت را تـرک مـکـن

مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاک ،

 بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بـه دنـیـاست

تـا سجـده کـنـنـد ... ولـو یـک سـجـده ! 

نوشته شده در  برچسب:نماز, عشق خدا , نماز عاشقانه , سجده بر خدا, ,ساعت   توسط B.M 

سکوت گورستان رامیشنوى؟

دنیا ارزش دل شکستن را ندارد ...

 

میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود ...

 

خاک آنتن نمیدهد که نمیدهد...!

 

ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ...

 

ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ...

 

ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ...

 

ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟

 

ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ

 

ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ ﻋﻤﯿﻖ

 

ﻋﺸﻖ ﺭﺍ

 

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ

 

بودن را

 

ﺑﭽﺶ

 

ﺑﺒﯿﻦ

 

ﻟﻤﺲ ﮐﻦ

 

ﻭﺑﺎﺗﮏ ﺗﮏ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن...

 

♡↯

 

قدر لحظه های باهم بودن رو خوب بدونیم

 

شاید فردایی نباشد...

 

♡↯


نوشته شده در  برچسب:جملات زیبا , واقعیت,ساعت   توسط B.M 
صفحه قبل 1 صفحه بعد